نوشته شده توسط: یوسف نکوئی
در ان لحظه که شقایق بر تن سبز و اسیر دشت جان داد محبت هم در قعر دریای زندگی فرو رفت.
طراوت شبنم از گلبرگ یاس رخت بربست و تمامی یاسهای گیتی در اغوش خاکی زمین جان دادند.خوشه های ستاره ی شب کویر خاموش گشتند.کاش زمانی فرا رسد که پیچک دوستی دوباره بر تن محکم و استوار دیوار زندگی تا جایی بالا رود که من.تو وهمه ی دنیا امنیت دوستی را با تمام وجودمان لمس کنیم.
ارزو دارم لحظه ای متولد شود که شقایق دشت دوباره جان بگیرد و ترنم بهاری قلبها را از غبار کینه بزداید و به اینه تصویر یکرنگی و صداقت را هدیه کند.
دوست دارم میتوانستم ابی پاک و زلال اسمان را مهمان چشمانم کنم.
زمرد دشت را در دستانم بگیرم.زیر سایه ی درخت محبت بنشینم و پیچش مستانه ی عشق را بر روی کاغذی از جنس حریر زندگی به تصویر بکشم و ای کاش معجزه ای از جنس صلح.ستیز میان طوفان و گلبرگ را خاتمه میداد تا پیوندی با لطافت قلبها را به هم نزدیک میساخت.